نویسنده:
مهدی
::: چهارشنبه 91/9/29::: ساعت 3:22 عصر
باب هفتم : در بیان قصه هاى حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام و اولاد امجاد آن حضرت است و در آن چند فصل است فصل اول : در بیان فضایل و مکارم اخلاق و نامهاىجلیل و نقش نگین آن حضرت است به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام منقول است که : حضرت ابراهیم علیه السلام متیقظ و آگاه شد به عبرت گرفتن بر معرفت حق تعالى ، و احاطه کرد دلایل او به علم ایمان به خدا و او پانزده ساله بود. (684) و از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم منقول است که : اول کسى را که در قیامت بخوانند، من خواهم بود، پس از جانب راست عرش خواهم ایستاد و حله سبزى از حله هاى بهشت در من خواهند پوشانید، پس پدر ما ابراهیم علیه السلام را خواهند طلبید و از جانب راست عرش در سایه عرش باز خواهند داشت و حله سبزى از حله هاى بهشته در او خواهند پوشانید، پس منادى از پیش عرش ندا خواهد کرد: نیکو پدرى است پدر تو ابراهیم ، و نیکو برادرى است برادر تو على . (685) و به سند معتبر از موسى بن جعفر علیه السلام منقول است که : حق تعالى از هر چیز چهار چیز اختیار فرموده است : از پیغمبران براى شمشیر و جهاد اختیار فرموده است و ابراهیم و داود و موسى و مرا؛ و از خانه آبادها چهار خانه آباده را اختیار فرموده است چنانچه در قرآن مجید فرموده است که : خدا برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان . (686)(687) و از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که : ابراهیم علیه السلام از پیغمبرانى است که ختنه کرده متولد شدند، (688) و ابراهیم اول کسى بود که امر فرمود مردم را به ختنه کردن. (689) و به سند معتبر از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که : ابراهیم علیه السلام اول کسى بود که مهمانى کرد، و اول کسى بود که موى سفید در ریش او بهم رسید، پرسید: این چیست ؟ وحى به او رسید که : این وقار است در دنیا و نور است در آخرت . (690) بدان که حق تعالى در چند موضع از قرآن مجید فرموده است : اخذ کرد خدا ابراهیم را خلیل خود ، (691) و خلیل یار و دوستى را گویند که هیچگونه خلل در شرایط دوستى نکند، و در سبب آنکه حق تعالى او را خلیل خود گردانید احادیث بسیار وارد شده است از آن جمله : به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که : خدا براى آن ابراهیم علیه السلام را خلیل خود فرمود که هیچکس از او چیزى سؤ ال نکرد که او را رد کند، و هرگز از غیر خدا چیزى سؤ ال نکرد. (692) و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : آن حضرت را خدا براى این خلیل خود گردانید که سجده بر زمین بسیار مى کرد. (693) به سند معتبر از حضرت امام على النقى علیه السلام منقول است که : براى این او را خلیل خود گردانید که بسیار صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله و علیه و آله و سلم مى فرستاد. (694) و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم منقول است که : ابراهیم علیه السلام را خدا خلیل خود نگردانید مگر براى طعام خورانیدن به مردم و نماز کردن در شب در هنگامى که مردم در خواب بودند. (695)مؤ لف گوید: در میان این احادیث منافاتى نیست ، و آن حضرت را حق تعالى خلیل خود گردانید براى آنکه به مکارم اخلاق بشریه همگى آراسته بود، و در هر حدیث بعضى از آنها که مدخلیت عظیم در خلت داشته براى ترغیب خلق به مثل آن بیان فرموده اند. و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : چون خدا ابراهیم علیه السلام را خلیل خود گردانید، بشارت خلت را ملک موت آورد در صورت جوانى سفید رو که دو جامه سفید پوشیده بود و از سرش آب و روغن مى ریخت ، پس چون ابراهیم خواست داخل خانه شود دید که او از خانه بیرون مى آید، ابراهیم مردى بود بسیار با غیرت ، و چون پى کارى مى رفت در را مى بست و کلید را با خود بر مى داشت ، پس روزى پى کارى بیرون رفت و در را بست ، چون برگشت و در را گشود ناگاه مردى را دید که ایستاده است در غایت حسن و جمال !پس ابراهیم را غیرت از جا بدر آورد و گفت :اى بنده خدا!کى تو را داخل خانه من کرده است ؟ گفت : پروردگار خانه مرا داخل کرده است . فرمود: پروردگارش احق است از من ، پس تو کیستى ؟ گفت : ملک موتم . پس حضرت ابراهیم علیه السلام ترسید و فرمود: آمده اى قبض روح من بکنى ؟ گفت : نه ، و لیکن خدا بنده اى را خلیل خود گردانیده است آمده ام که این بشارت را به او برسانم . ابراهیم فرمود: کیست آن بنده ، شاید خدمت او کنم تا بمیرم ؟ گفت : تو آن بنده اى . پس آمد به نزد ساره و فرمود: خدا مرا خلیل خود گردانیده است . (696) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : چون رسولان ملائکه از جانب خدا بسوى ابراهیم علیه السلام آمدند براى هلاک کردن قوم لوط، براى ایشان گوساله اى بریان آورد و فرمود: بخورید. گفتند: نخوریم تا ما را خبر دهى که ثمنش چیست . ابراهیم علیه السلام فرمود: چون خواهید بخورید بگوئید: بسم الله ، و چون فارغ شوید بگوئید: الحمدلله . پس جبرئیل رو کرد به رفقایش و ایشان چهار نفر بودند و جبرئیل سر کرده ایشان بود و گفت : سزاوار نیست که خدا او را خلیل خود گرداند. پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون ابراهیم علیه السلام را در آتش انداختند جبرئیل در هوا او را ملاقات کرد در وقتى که به زیر مى آمد و گفت :اى ابراهیم !آیا تو را حاجتى هست ؟ فرمود: اما بسوى تو، پس نه . (697) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : ابراهیم علیه السلام اول کسى بود که از براى او ریگ آرد شد در وقتى که رفت به نزد دوستى که در مصر داشت که از او طعامى قرض کند و او را در منزل خود نیافت و نخواست که بار بردار خود را خالى برگرداند، پس همیان خود را پر از ریگ کرد، چون داخل خانه شد چهارپا را با ساره گذاشت و از خجلت به خانه رفت و خوابید، چون ساره همیان را گشود آردى در آن دید که از آن بهتر نتوان بود!آرد را نان پخت و به نزد آن حضرت طعام نیکوئى آورد، ابراهیم علیه السلام فرمود: از کجا آوردى این را؟ عرض کرد: از آن آردى که از نزد خلیل مصرى آورده بودى . ابراهیم فرمود: آن که آرد به من داده است ، خلیل من هست اما مصرى نیست . پس به این سبب خدا او را خلیل خود خواند، پس خدا را شکر و حمد کرد و از آن طعام تناول نمود. (698) و به سندهاى معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : چون روز قیامت شود محمد صلى الله علیه و آله و سلم را بخوانند و حله سرخى به رنگ گل بر او بپوشانند و او را در جانب راست عرش باز دارند، پس بخوانند ابراهیم علیه السلام را و بر او حله سفیدى بپوشانند و در جانب چپ عرش او را بازدارند، پس بطلبند امیرالمؤ منین علیه السلام را و حله سرخى بر او پوشانند و در جانب راست رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را باز دارنند، پس بطلبند اسماعیل علیه السلام را و حله سفیدى بر او بپوشانند و در جانب چپ ابراهیم علیه السلام بازدارند، پس حضرت امام حسن علیه السلام را بطلبند و حله سرخى بپوشانند و در جانب راست امیرالمؤ منین علیه السلام بازدارند، پس بطلبند حضرت امام حسین علیه السلام را و جامه سرخى بپوشانند و در جانب راست امام حسن علیه السلام بازدارند، و همچنین هر امامى را بطلبند و حله سرخى بپوشانند و در جانب راست امام سابق بازدارند، پس شیعیان ائمه را بطلبند و در پیش روى ایشان بازدارند، پس بطلبند فاطمه علیها السلام را با زنانش از فرزندان و شیعیانش و داخل بهشت شوند بى حساب ، پس منادى از میان عرش از جانب رب العزه از افق اعلى ندا کند: خوب پدرى است پدر تو اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم و او ابراهیم است ، و خوب برادرى است برادر تو و او على بن ابیطالب علیه السلام است ، و نیکو فرزند زاده هایند فرزند زاده هاى تو یعنى حسن و حسین علیهما السلام ، و نیکو جنینى که در شکم شهید شده است جنین تو که آن محسن است ، و نیکو امامان راهنمایند ذریت تو: امام زین العابدین علیه السلام ... تا آخر ائمه علیهم السلام ، و نیکو شیعه اند شیعیان تو، بدرستى که محمد و وصى او و فرزند زاده هاى او و امامان از ذریت او ایشان رستگارانند. پس امر کنند ایشان را بسوى بهشت ، و این است آنکه حق تعالى مى فرماید: هر که دور کرده شود از آتش جهنم و داخل کرده شود در بهشت پس بتحقیق که او رستگار است . (699)(700) و از حضرت امام حسن علیه السلام منقول است که : حضرت ابراهیم علیه السلام سینه اش پهن و پیشانیش بلند بود. (701) و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم منقول است که فرمود: هر که خواهد ابراهیم علیه السلام را ببیند، در من نظر کند. (702) و در حدیث صحیح از امام جعفر صادق علیه السلام مروى است که : مردم قبل از زمان حضرت ابراهیم علیه السلام ریش ایشان سفید نمى شد، پس حضرت ابراهیم علیه السلام روزى موى سفیدى در ریش خود دید گفت : پروردگارا!این چیست ؟ وحى به او رسید که : این باعث وقار است . عرض کرد: خداوندا!وقار مرا زیاد گردان . (703) و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : روزى حضرت ابراهیم علیه السلام چون صبح کرد، در ریش خود موى سفیدى دید گفت : الحمد لله رب العالمین که مرا به این سن رسانید و به یک چشم زدن معصیت خدا نکردم . (704) و به سند معتبر از امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که فرمود: پیشتر چنان بود که هر چند آدمى پیر مى شد ریشش سفید نمى شد، و گاه بود شخصى به مجمعى مى آمد که شخصى با پسرانش در آن مجلس حاضر بودند، او پدر را از فرزندان تمیز نمى داد و مى پرسید: کدام یک پدر شما است ؟ چون زمان حضرت ابراهیم علیه السلام شد عرض کرد: خداوندا!از براى من علامتى قرار ده که به آن شناخته شوم . پس موى سر و ریشش سفید شد. (705) و به سند معتبر مروى است که محمد بن عرفه (706) به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: جمعى مى گویند که ابراهیم علیه السلام ختنه کرد خود را به تیشه بر روى خمى . فرمود: سبحان الله ، چنین نیست که آنها مى گویند، دروغ گفتند، بلکه پیغمبران در روز هفتم ناف و غلاف ایشان با هم مى افتاد. (707) و در حدیث دیگر منقول است که : حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار ضیافت کننده بود، پس روزى قومى بر او وارد شدند و چیزى نزد او نبود، با خود گفت : اگر چوب سقف خانه را بردارم و بفروشم به نجار، او را بت خواهد تراشید، پس مهمانان را در دار الضیافه نشاند و ازارى با خود برداشت و آمد به موضعى از صحرا و دو رکعت نماز کرد، چون از نماز فارغ شد ازار را ندید، دانست که حق تعالى اسباب او را مهیا فرموده است ، چون برگشت به خانه دید ساره چیزى مى پزد، فرمود: از کجا آوردى اینها را؟! ساره گفت : اینهاست که به آن مرد داده بودى بیاورد. و حق تعالى امر کرده بود جبرئیل را که بگیرد آن ریگ را که در موضع نماز ابراهیم بود و سنگها را که در آنجا ریخته بود در ازار او بگذارد، پس جبرئیل چنین کرد، و حق تعالى ریگها را کاورس مقشر کرد و سنگهاى گرد را شلغم و سنگهاى دراز را گزر کرد. (708) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : هرگاه یکى از شما به سفر رود از سفر برگردد از براى اهلش چیزى بیاورد، هر چه میسر شود اگر چه سنگى باشد، بدرستى که حضرت ابراهیم هرگاه تنگى در معیشت او بهم مى رسید به نزد قوم خود مى رفت ، پس در بعضى اوقات او را تنگى روى داد او به نزد قوم خود رفت ایشان را نیز در تنگى یافت ، پس برگشت چنانچه رفته بود، و چون به نزدیک خانه رسید از الاغ فرود آمد و خورجین را پر از ریگ کرد از شرمندگى ساره ، و چون داخل خانه شد خورجین را فرود آورد و افتتاح نماز کرد، ساره آمد و خورجین را گشود دید پر است از آرد، پس خمیر کرد و نان پخت و آن حضرت را ندا کرد که از نماز فارغ شو و بخور، فرمود: از کجا آورده اى ؟ گفت : از آن آرد که در خورجین بود. پس ابراهیم علیه السلام سر بسوى آسمان بلند کرد که : شهادت مى دهم توئى خلیل . (709) و حق تعالى در قرآن وصف فرموده است ابراهیم را که (اواه ) (710) بود، و در احادیث بسیار وارد شده است یعنى : بسیار دعا کننده بود خدا را. (711) و در حدیث معتبر منقول است که : یک وقتى بود که در دنیا بغیر از یک نفر کسى خدا را نمى پرستید، چنانچه حق تعالى مى فرماید که ان ابراهیم کان امة قانتا لله حنیفا و لم یک من المشرکین (712)یعنى : ابراهیم امتى بود، قانت و خاضع بود براى خدا و مایل از دینهاى باطل به دین حق و نبود از مشرکان ، حضرت فرمود: اگر دیگرى با ابراهیم علیه السلام مى بود حق تعالى او را با آن حضرت یاد مى کرد، پس بر این حال ماند مدت بسیار تا خدا او را انس داد به اسماعیل و اسحاق ، پس سه نفر شدند. (713) به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : حق تعالى ابراهیم علیه السلام را بنده خود گردانید پیش از آنکه او را امام و پیغمبر گرداند، و پیغمبر گردانید قبل از آنکه او را رسول گرداند، و رسول گردانید قبل از آنکه او را امام گرداند، پس چون همهه را براى او جمع کرد فرمود: من گردانیده ام تو را براى مردم ، امام (714) چون در چشم ابراهیم علیه السلام این مرتبه بسیار عظیم نمود گفت : خداوندا!از ذریت من نیز امام قرار ده ، (715) خدا فرمود: نمى رسد عهد امامت و خلافت به ظالمان (716)، یعنى سفیه و بى خرد، امام متقى و پرهیزکار نمى تواند بود. (717) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : اول کسى که نعلین در پا کرد ابراهیم علیه السلام بود. (718) و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : مردم در زمان پیش بى خبر مى مردند، چون زمان ابراهیم علیه السلام شد گفت : پروردگارا!براى مرگ علتى قرار ده که میت به آن ثواب یابد و باعث تسلى صاحبان مصیبت شود، پس حق تعالى اول ذات الجنب و سرسام را فرستاد و بعد از آن بیماریهاى دیگر را. (719) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : ابراهیم علیه السلام پدر مهمانان بود، یعنى مهمان را بسیار دوست مى داشت ، و هرگاه مهمانى نزد او نبود مى رفت و طلب مهمان مى کرد، روزى درهاى خانه را بست و به طلب مهمان بیرون رفت ، چون به خانه برگشت شخصى را شبیه به مردى در خانه دید، گفت :اى بنده خدا!به رخصت که داخل این خانه شده اى ؟ او سه مرتبه گفت : به رخصت پروردگارش . پس ابراهیم علیه السلام دانست که او جبرئیل است و حمد کرد پروردگار خود را. پس جبرئیل گفت : حق تعالى مرا بسوى بنده اى از بندگانش فرستاده که او را خلیل خود گردانیده است . ابراهیم علیه السلام فرمود: بگو کیست آن بنده تا من خدمت او کنم تا بمیرم ؟ گفت : تو آن بنده هستى . ابراهیم علیه السلام فرمود: چرا حق تعالى مرا خلیل خود کرده است ؟ جبرئیل گفت : از براى آنکه از هیچکس چیزى سؤ ال نکردى ، و از تو هیچکس چیزى سؤ ال نکرد که بگوئى نه . (720) و به سندهاى صحیح و غیر آن از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : روزى حضرت ابراهیم علیه السلام بیرون رفت و در شهرها مى گشت که از مخلوقات خدا عبرت گیرد، پس گذشت به بیابانى ، ناگاه شخصى را دید که ایستاده است و نماز مى کند و صدایش به آسمان بلند شده است و جامه هایش از مو است ، پس ابراهیم نزد او ایستاد و از نماز او تعجب کرد، نشست و انتظار کشید تا او از نماز فارغ شود، چون بسیار بطول انجامید او را به دست خود حرکت داد و گفت : من بسوى تو حاجتى دارم ، سبک کن نماز را، پس او سبک کرد نماز را، با ابراهیم نشست و ابراهیم از او پرسید که : براى کى نماز مى کردى ؟ گفت : براى خدا. ابراهیم علیه السلام گفت : خدا کیست ؟ گفت : آن که خلق کرده است تو را و مرا. ابراهیم گفت : طریق تو مرا خوش آمد و من دوست دارم با تو برادرى کنم از براى خدا، پس بگو منزل تو کجاست که هرگاه خواهم تو را ملاقات و زیارت کنم ، توانم کرد؟ گفت : تو به آنجا نمى توانى آمد، زیرا که در میان دریائى هست که از آنجا عبور نمى توان کرد. ابراهیم گفت : تو چگونه مى روى ؟ گفت : من بر روى آب مى روم . ابراهیم علیه السلام گفت : شاید آنکس که آب را براى تو مسخر کرده است از براى من نیز مسخر گرداند، برخیز برویم و امشب با تو در یک وثاق باشیم . پس چون به نزد آب رسیدند، آن مرد بسم الله گفت و بر روى آب روان شد، حضرت ابراهیم نیز بسم الله گفت و بر روى آب روان شد، پس آن مرد تعجب کرد و چون به منزل آن مرد رسیدند ابراهیم پرسید: تعیش تو از کجاست ؟ گفت : میوه این درخت را جمع مى کنم و در تمام سال به آن معاش مى کنم . حضرت ابراهیم گفت : کدام روز عظیم تر است از همه روزها. عابد گفت : روزى که خدا جزا مى دهد خلایق را بر کرده هاى ایشان . ابراهیم گفت : بیا دست بر دعا برداریم و دعا کنیم که خدا ما را از شر آن روز نگاه دارد. و در روایت دیگر آن است که حضرت ابراهیم گفت که : یا تو دعا کن من آمین بگویم و یا من دعا مى کنم و تو آمین بگو. عابد گفت : از براى چه دعا کنیم ؟ ابراهیم گفت : از براى گناهکاران مؤ منان . عابد گفت : نه . ابراهیم گفت : چرا؟ عابد گفت : از براى اینکه سه سال که دعا مى کنم و هنوز مستجاب نشده است و دیگر شرم مى کنم که از خدا حاجتى بطلبم تا آن مستجاب نشود. ابراهیم گفت : خدا هرگاه بنده اى را دوست مى دارد، دعایش را حبس مى کند تا او مناجات کند و سؤ ال کند از او، و چون بنده را دشمن مى دارد زود دعایش را مستجاب مى کند یا در دلش ناامیدى مى افکند که دعا نکند. پس ابراهیم پرسید: چه مطلب است که در این مدت از خدا طلبیده اى ؟ عابد گفت : روزى در آن جاى نماز خود نماز مى کردم ، ناگاه طفلى در نهایت حسن و جمال گذشت که نور از جبینش ساطع بود و کاکلى از قفا انداخته بود و گاوى چند را مى چرانید که گویا روغن بر آنها مالیده بودند، و گوسفندى چند همراه داشت در نهایت فربهى و خوشایندگى ، مرا از آنچه دیدم بسیار خوش آمد، گفتم :اى کودک زیبا!از کیست این گاوها و گوسفندها؟ گفت : از من است . گفتم : تو کیستى ؟ گفت : منم اسماعیل پسر ابراهیم خلیل خدا. پس دعا کردم و از خدا سؤ ال کردم که خلیل خود را به من بنماید. پس حضرت ابراهیم گفت : منم ابراهیم خلیل الرحمن و آن طفل پسر من است . عابد گفت : الحمد لله رب العالمین که دعاى مرا مستجاب کرد. پس آن شخص هر دو جانب روى حضرت ابراهیم علیه السلام را بوسید و دست در گردن او آورد و گفت : الحال دعا کن تا من آمین بر دعاى تو بگویم ، پس دعا کرد ابراهیم علیه السلام از براى مؤ منان و مؤ منات از آن روز تا روز قیامت به آنکه گناهان ایشان را بیامرزد و از ایشان راضى شود، و آمین گفت عابد بر دعاى حضرت ابراهیم . پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: دعاى ابراهیم علیه السلام کامل و شامل حال گناهکاران شیعیان ما هست تا روز قیامت . (721)
و در بعضى روایات وارد است که : نام آن عابد ماریا و او پسر اوس بود و ششصد و شصت سال عمر او بود. (722) فصل دوم : در بیان قصه هاى آن حضرت علیه السلام از هنگام ولادت تا شکستن بتها،و آنچه گذشت میان آن حضرت و ظالمان آن زمان خصوصا نمرود و آزر به سند حسن بلکه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که : آزر پدر ابراهیم منجم نمرود پسر کنعان بود، به نمرود گفت : من در حساب نجوم مى بینم که در این زمان مردى بهم رسد و این دین را نسخ کند و مردم را به دین دیگر بخواند. نمرود پرسید: در کدام بلاد بهم خواهد رسید؟ گفت : در این بلاد؛ و منزل نمرود در کوثاریا بود که دهى از دههاى کوفه بوده است . نمرود پرسید که : آن مرد به دنیا آمده است ؟ آزر گفت : نه . نمرود گفت : پس باید میان مردان و زنان جدائى افکنیم . پس حکم کرد که مردان را از زنان جدا کنند. و حامله شد مادر ابراهیم به ابراهیم و حملش ظاهر نشد، و چون نزدیک شد ولادتش گفت :اى آزر!مرا علت مرض یا حیض روى داده است و مى خواهم از تو جدا شوم ، و در آن زمان قاعده چنین بود که در حالت حیض یا مرض زنان از شوهران جدا مى شدند. پس بیرون آمد و به غارى رفت ، و حضرت ابراهیم علیه السلام در آن غار متولد شد، پس او را مهیا کرد و در قماط پیچید و به خانه خود برگشت و در غار را به سنگ برآورد، پس خداوند قادر حکیم براى ابراهیم در انگشت مهینش شیرى قرار داد که او مى مکید و هر چند گاهى یک مرتبه مادر به نزد او مى آمد. و نمرود به هر زن حامله قابله اى موکل گردانیده بود که هر پسرى که متولد شود او را بکشند، لهذا مادر ابراهیم از ترس کشتن ، ابراهیم را در آن غار پنهان کرده بود، و ابراهیم علیه السلام در روزى آنقدر نمو مى کرد که دیگران در ماهى آنقدر نمو کنند، تا آنکه در غار سیزده ساله شد، پس مادر به دیدن او رفت ، چون خواست که بیرون آید چنگ در او زد و گفت :اى مادر!مرا بیرون بر. مادر گفت :اى فرزند!اگر پادشاه بداند که تو در این زمان متولد شده اى تو را بکشد. پس چون مادرش بیرون رفت ، حضرت ابراهیم علیه السلام خود از غار بیرون آمد و در آن وقت آفتاب فرو رفته بود، پس نظرش بر زهره افتاد گفت : این خداى من است ، چون زهره فرو رفت گفت : اگر خداى من مى بود حرکت نمى کرد و زایل نمى شد، و گفت : دوست نمى دارم آفلان را، یعنى آنها که غایب مى شوند؛ و چون ماه از مشرق طالع شد گفت : این خداى من است این بزرگتر و نیکوتر است از زهره ، پس چون حرکت کرد و زایل شد گفت : اگر هدایت نکند مرا پروردگار من هر آینه خواهم بود از گروه گمراهان ؛ پس چون صبح شد و آفتاب طالع شد و شعاعش عالم را روشن کرد گفت : این بزرگتر و نیکوتر است ، پس چون حرکت کرد و زایل شد حق تعالى گشود براى حضرت ابراهیم علیه السلام آسمانها را تا آنکه عرش و هر که بر عرش است دید، و خدا ملکوت آسمانها و زمین را به او نمود، پس در آن وقت گفت :اى قوم !من بیزارم از آنچه شما شریک خدا گردانیده اند، گردانیدم روى خود را بسوى آن کسى که از نو پدید آورده آسمانها و زمین را در حالتى که میل کننده ام از دینهاى باطل به دین حق و نیستم از مشرکان . پس آمد به نزد مادرش ، و مادرش او را داخل خانه آزر کرد و در میان فرزندان خود او را رها کرد، چون آزر به خانه آمد و نظرش بر او افتاد به مادر ابراهیم گفت : این کیست که در پادشاهى ملک زنده مانده است و ملک فرزندان مردم را مى کشد؟ گفت : این پسر توست در فلان وقت متولد شده که من از تو عزلت کردم . آزر گفت : واى بر تو!اگر پادشاه این را بداند منزلت من در نزد او برطرف شود؛ و آزر صاحب اختیار و وزیر نمرود بود و از براى او بت مى تراشید و به فرزندانش مى داد که مى فروختند و بتخانه در دست او بود. پس مادر ابراهیم به آزر گفت : بر تو باکى نیست ، اگر پادشاه مطلع نشود فرزند ما مى ماند، و اگر مطلع شود من جواب پادشاه مى گویم ، و هرگاه که آزر بسوى ابراهیم علیه السلام نظر مى کرد محبت عظیم از او در دلش بهم مى رسید، و بت مى داد به او که بفروشد چنانچه به برادرانش مى داد، پس ابراهیم ریسمانى در گردن بت مى بست و به زمین مى کشید و مى گفت : کیست که بخرد چیزى را که نه ضررى به او مى تواند رسانید و نه نفعى ؟ و در آب و لجن بت را فرو مى برد و مى گفت : بیاشام و حرف بزن . پس چون برادرانش اینها را براى آزر نقل کردند، آزر ابراهیم را طلبید و منع کرد اما سودى نبخشید، پس او را در خانه خود حبس کرد و نگذاشت که بیرون رود. (723) و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام منقول است که : در روز اول ماه ذیحجه حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام متولد شد. (724) و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : پدر حضرت ابراهیم منجم نمرود بن کنعان بود، و نمرود بى راءى او کارى نمى کرد، پس شبى از شبها نظر کرد در ستارگان ، چون صبح شد به نمرود گفت : در این شب امر عجیبى دیده ام. نمرود گفت : چه دیدى ؟ گفت : دیدم که فرزندى بهم رسد در زمین ما که هلاک ما در دست او باشد، و در اندک زمانى دیگر مادر او به او حامله شود. پس نمرود تعجب کرد از این امر و گفت : آیا زنان به او حامله شده اند؟ گفت : نه . و او در علم نجوم یافته بود که او را به آتش بسوزانند و این را نیافته بود که خدا او را نجات خواهد داد. پس امر کرد نمرود که مردان را از زنان جدا کنند و مردان از شهر بیرون روند و زنان در شهر باشند، و در همان شب پدر ابراهیم علیه السلام مجامعت کرد با زوجه خود و نطفه ابراهیم بسته شد، پس گمان برد که همین فرزند خواهد بود، پس طلبید زنان قابله را که هر چه در شکم بود مى دانستند، و نظر کردند به مادر ابراهیم ، پس حق تعالى آنچه در رحم بود بر پشت چسبانید که آن زنان نیافتند و گفتند: ما در شکم این زن چیزى نمى بینیم . پس چون ابراهیم متولد شد پدرش خواست که او را به نزد نمرود برد، زن او گفت : پسر خود را مبر به نزد نمرود که او را بکشد، بگذار من او را به یکى از این غارها ببرم و بیندازم تا اجلش برسد و بمیرد و تو پسر خود را نکشته باشى . گفت : ببر. پس مادر ابراهیم علیه السلام او را به غارى برد و شیر داد و بر در غار سنگى گذاشت و برگشت ، پس حق تعالى روزى او را در انگشت مهین خودش مقرر فرمود که انگشت خود را مى مکید و شیر از آن بهم مى رسید و مى خورد، و در روزى آنقدر نشو و نما مى کرد که اطفال دیگر در هفته اى مى کنند، و در هفته آنقدر نمو مى کرد که اطفال دیگر در ماهى مى کنند، و در ماهى آنقدر نمو مى کرد که اطفال دیگر در سالى ، پس مدتها بر این گذشت ، روزى مادرش به پدرش گفت : مرا رخصت ده بروم بسوى غار و ببینم چه بر سر فرزند ما آمده است ؟ پدر او را رخصت داد، چون مادر داخل غار شد دید که ابراهیم زنده است و چشمهایش مانند دو چراغ روشنى مى دهد پس او را برداشته به سینه خود چسبانید و او را شیر داد و برگشت . پدرش احوال ابراهیم را جویا شد. گفت : او را در خاک پنهان کردم و برگشتم . پس همیشه چنین بود که گاهى به بهانه کارى از پدر ابراهیم غایب مى شد و خود را به ابراهیم مى رسانید و او را شیر مى داد. چون به حرکت آمد روزى مادرش رفت و او را شیر داد، و چون خواست برگردد جامه اش را گرفت ، مادر گفت چیست تو را؟ گفت : مرا با خود ببر. گفت : باش تا از پدرت رخصت بگیرم . پس پیوسته حضرت ابراهیم علیه السلام در آن غیبت شخص خود را مخفى مى داشت و امر خود را کتمان مى کرد تا آنکه ظاهر شد و علانیه دین خود را ظاهر کرد و خدا قدرت خود را در حق او ظاهر ساخت . (725) و در روایت دیگر از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم منقول است که ابراهیم علیه السلام و پدر و مادرش از پادشاه طاغى گریختند و مادرش او را زائید در میان تلى چند در کنار نهر عظیمى که او را حزران مى گفتند، از غروب آفتاب تا آمدن شب ، پس چون ابراهیم علیه السلام بر روى زمین قرار گرفت برخاست و دست بر سر و رویش مالید و اشهد ان لا اله الا الله بسیار گفت ، پس جامه را برداشت و بر دوش گرفت ؛ مادرش را از مشاهده این احوال غریبه ترسى عظیم رو داد، پس پیش روى مادر خود به راه افتاد و چشمان خود را بسوى آسمان بلند کرده بود و استدلال کرد به آن ستاره هها بر خالق آسمان و زمین ، چنانچه حق تعالى از او در قرآن مجید ذکر فرموده است . (726) ... ادامه در قسمت دوم